۱۳۹۱ بهمن ۷, شنبه

روزی که "رونین Ronin " شدیم!

شاید به خاطر دارید سالها پیش فیلم سینمایی به نام رونین از شبکه اول پخش شد که درباره گروهی جاسوس سابق یا افراد حرفه بود که برای یک عملیات خاص بعد از جنگ سرد برای یک گروه افراطی ارتش آزادیبخش ایرلند شمالی مزدور شدند. هدفم دنبال کردن داستان فیلم نیست بلکه در بخش انتهایی فیلم یکی از هنرپیشه ها برای بازیگر اصلی فیلم رابرت دنیرو داستان 47 رونین را تعریف می کند که در واقع این بخش تز فیلم تاثیر زیادی در من گذاشت و همچنان به آن فکر می کنم. در واقع رونین اصطلاحی است که در دوران فئودالیسم ژاپن به سامورایی هایی گفته می شد که ارباب خود را از دست می دادند و مجبور می شدند به مزدوری ، راهزنی ، سرسپردگی یک ارباب دیگر یا کارهای دون نظیر اینها که مخالف با سنتها و اصول اخلاقی سامورایی ها بود مشغول شوند.
اما چرا این داستان برای من جالب بود و همچنان هست؟ در واقع پس از جنگ ما گروه بسیجیانی که زیباترین دوران جوانی خود را در جنگ گذرانده بودیم و بسیاری از یاران و فرماندهان خود را از دست داده بودیم تبدیل به رونین های ایرانی شدیم. فرماندهان دلاور و راستین خود را از دست داده بودیم و به سمت یک آینده نامعلوم حرکت می کردیم. نمی دانستیم که شکل یک زندگی عادی درون اجتماع چگونه است و نقش ما در اجتماع چه خواهد بود؟ امروز پس از سالها در واقع ردپای رونین شدن خود و سایر همرزمان را می بینم ؛ 
گروهی از ما اربابان جدیدی را نظیر حسین اله کرم و دهنمکی یافتیم و شدیم سرسپرده آنها و هر راه غلطی را که آنها نشان دادند چشم و گوش بسته دنبال کردیم و اسمش را گذاشتیم حزب الله اما فرق این حزب الله که سرسپرده زر و زور است با حزب اللهی که در جبهه در برابر دشمن بعثی جان فشانی می کرد از زمین تا آسمان است.
گروه دیگرمان شدیم مزدور و جاده صاف کن یک عده رانت خوار و آقازاده فاسد که پس از جنگ سهم خود را از سفره گسترده منابع کشور و اموالی که به همه مردم تعلق دارد می طلبند. آقازاده ها گوشت را می خورند و استخوانش را جلوی این رونین های بدبخت می اندازند و افسوس که این گروه اعتقاد دارند این استخوانهای بی ارزش حقشان از فداکاری هایشان در جنگ است! هیهات من الذله
گروه دیگری هم شدند مزدوران فرماندهان فاسد و بی لیاقت سپاه و بسیج که هر زمان در هر جایی لازماشان دارند آنها را با چوب و چماق یا اسلحه روانه می کنند تا اهداف کوتاه مدت و بلند مدت آقایان را تامین کنند. گاهی بوسنی و هرزگوین ، گاهی لبنان و غزه و عراق و اخیرا هم سوریه!!!
و آخرین گروه هم خسته و دلشکسته از روزگار و دلخوش به خاطرات گذشته دهان بسته ایم و با چشمانی که خون می گرید ناظر این همه نامردمی ها هستیم و من خود از این گروهم. نمی دانم چرا ما دهان بسته ایم و نظاره گر هستیم. شاید به خاطر اینکه اعتقاد داریم ما حافظ خون برادران شهیدمان هستیم و نباید خونشان را پایمال کنیم و شاید هم اعتقاد داریم که ما پاسدار اسلام هستیم و همانگونه که مولی علی (ع) سالها برای حفظ اسلام سکوت کرد ما هم باید سکوت کنیم.
نکته در واقع همینجا است که این سکوت ما به واقع پایمال کردن خون برادران شهیدمان است و و اگر ما پاسدار اسلام هستیم باید سکوت خود را در برابر این همه فساد و تباهی بشکنیم و شروع کنیم به سئوال کردن تا شاید پاسخی بیابیم. شاید این تعابیر من و افرادی مثل من اشتباه است و ما نیازمند آگاهی هستیم و یا در آنسو برادران راه گم کرده ما راه را بیابند و چشم و گوش بسته تابع منویات نباشند. منظور من شورش و اقدام انقلابی یا هر چیزی شبیه به این نیست من فقط در ذهنم سئوالات بسیار دارم و از این سکوت طولانی و کشنده خسته شده ام و می دانم بسیاری نیز مانند من هستند. هدف من فقط آگاهی رسانی است چه آنکه خود از گمراهی خارج شوم ویا آنکه سایر برادرانم را به یافتن مسیر راستین دعوت کنم.

۱۳۹۱ دی ۱۸, دوشنبه

بسیج آنچه بود و آنچه هست 

قسمت دوم 

در این پست می خواهم از رابطه مردم با بسیج در گذشته و حال بنویسم. حتما آنهایی که سن شان اجازه می دهد به یاد دارند دوران جنگ را که مردم با جان و دل از بسیج حمایت می کردند. البته جوانترها می توانند تحقیق کنند در مورد آنچه که می نویسم. در آن روزها برای کمک به جبهه ها و بسیجیان همه مردم به نحوی درگیر بودند از آن زنی که طلای خودش را از دست در می آورد و به صندوق کمک به جبهه می انداخت تا آن کودک دبستانی که در ایام عید نوروز تمام عیدی اش را درون قلکهایی به شکل نارنجک یا تانک می انداخت و اصرار داشت که عیدی بیشتری جمع کند تا قلکش پرتر به مدرسه برگردانده شود و این نوعی رقابت بین هم کلاسی ها بود. همه مردم با چنگ و دندان و با دل و جان به بسیج و جبهه ها کمک می کردند چرا که بهترین فرزندان این کشور داشتند به هیچ توقع و منت از کشور و مردم دفاع می کردند و در برابر آنچه که فداکاری می کردند از جان شیرین و فرزند و خانواده هیچ توقع و ادعایی نداشتند. 
اما چه چیزی مردم را از بسیج جدا کرد؟ اول از همه ستاره های حلبی که حتی در بین بسیجیان هم جدایی و نفاق انداخت. دوم غنمیتهای پس از جنگ که البته غنیمت باید از دشمن بدست بیایند ولی شرمسارانه بسیجی نماها و البته گروهی از بسیجیان به جمع آوری غنایم از جنگ مشغول شدند و صد البته نه از دشمن بلکه از اموال مردم و کشور. 
بسیجیانی که تبدیل به لاشخورانی شدند که به جنازه بی جان کشورمان پس از جنگ افتادند و طابکارانه گروهی که حتی لحظه ای به واقع در فداکاری های جنگ شرکت فعال و مثمر نداشتند به جان و مال این مردم  و کشور افتادند و فراموش کردند که خداوند ناظر بر اعمال همه ما انسانها است و به همین شکل مردم نیز این اعمال شرم آور و پست را نظاره می کنند. این است که دیگر بسیج فرزند مردم نیست و هر روز منفور تر از دیروز می شود و حتی بسیجیان واقعی با چشمانی گریان لب دوخته و غمگین شاهد این وضعیت دردناک هستند. شاید گروه بسیجیان واقعی هم با سکوتشان بی تقصیر یا کم تقصیر نباشند. شاید باید قبل از آنکه خیلی دیر شود بسیجیان واقعی وارد صحنه شوند و به پاکسازی بسیج و برگرداندن بسیج به مسیر اصلی و واقعی اش همت کنند.