۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

شخص اول مملکت!

از زمانی که به یاد دارم در کتابهای علوم اجتماعی در مدرسه می خواندیم که ارکان  کشور دارای قوای سه گانه ، رهبر ، شورای نگهبان ، مجمع تشخیص مصلحت نظام و مجلس خبرگان رهبری است. برای من شخصا ثابت شده که کشور تنها دارای یک شخص اول مملکت است و باقی باید گوش به فرمان این شخص اول باشند و او کسی نیست جز سردبیر روزنامه کیهان حسین شریعتمداری معروف به حسین بازجو. شاید به خاطر داشته باشید شخصیت کارتونی زبل خان را که می گفت : "زبل خان اینجا ، زبل خان اونجا ، زبل خان همه جا !" 
این حسین بازجوی ما هم همه جا هست. به جای رئیس جمهور تصمیم می گیرد و حرف می زند ، نتیجه انتخابات را قبل از شمارش آرا اعلام می کند ، به جای مجلس قانون تعیین می کند ، حرفهای رهبر را ویرایش می کند و دوباره منتشر می کند ،به جای شورای نگهبان تصمیم می گیرد و رد صلاحیت می کند و از همه مهم تر رهبر معنوی و رسانه های چاق داران انصار حزب الله است و سایر مسئولیتهای سنگین حکومتی!
زمان شاه رهبر چماق داران حکومتی یعنی شعبان جعفری حد اقل اگر قلدری می کرد و صدایش را در گلو می انداخت به تیپ و قیافه اش می خورد حد اقل می توانست دو تا میل زورخانه را جابجا کند و شخص اول مملکت نبود فقط یک سگ وحشی بود که به اشاره شاه پاچه می گرفت اما حسین بازجو سنگین ترین چیزی که احتمالا می تواند بلند کند منقل و وافورش است و سگ صاحب گم کرده ای است که پاچه صاحبش را هم می گیرد.
فکر می کنم حسین بازجو و سایر قهرمانان کشتی فرنگی با منقل بهتر باشد زیاد دور و بر پاچه آق محمود نروند چون ممکن است آق محمود دهان مبارکش را باز کند و فنون منقل بازی شان را رو کند هر چند که قیافه معلوم الحال بعضی شان ناگفته همه چیز را از دور نشان می دهد ، چند تا را به عنوان مثال با هم ببینیم:


۱۳۹۲ اردیبهشت ۹, دوشنبه

تناسخ در تاریخ ایران

تناسخ عقیده ای است که بیان می کند انساها پس از مرگ از میان نمی روند بلکه در غالب فردی دیگر دوباره به زندگی برمی گردند و شاید این عبارت را شدنیده اید که می گوید تاریخ تکرار می شود. البته هر دو فرضیه فوق فقط جنبه بیانی دارند و حقیقتی در آنها به اثبات نرسیده است. انسانها ثابت نشده است که به زندگی به صورت تناسخ باز می گردند و تاریخ هم با توجه به شرایط مختلف تغییر می کند و شاید به دلیل شباهتهایی این به مخیله بعضی ها رسیده که تاریخ تکرار می شود اما من با ترکیب این دو فرضیه چیزی را به نام تناسخ در تاریخ ایران را در این پست بحث می کنم تا شباهتهایی در تاریخ معاصر را با هم بررسی کنیم و شاید از تاریخ برای آینده درس بگیریم.
بنده عقیده دارم شباهتهایی بین زمان حاضر ما و اواخر دوره قاجار وجو دارد و ابتدا اجازه بدهید با چند عکس برای جذاب تر شدن این پست شروع کنیم:
  
احمد قوام السلطنه                                        علی اکبر هاشمی






سید ضیاء ادین طباطبایی/ رضا شاه                              محمود احمدی نژاد/ اسفندیار رحیم مشایی
شیخ خزعل                               یوسف عزیزی بنی طرف
میرزا کوچک خان/ نهضت جنگل                                      پان ترکیستهای جدایی طلب

قبل از هر چیز لازم است توضیح بدهم که شباهتهای این افراد در بالا برای شبیه سازی وضعیت تاریخی و مشابهت تاریخی است در غیر این صورت این افراد به ذات خود با هم بسیار متفاوت هستند مثلا احمد قوام السلطنه یک مرد سیاسی دودوزه باز و مکار بود که از این جهت به اکبر هاشمی بسیار شبیه است اما مرحوم قوام به کشور خدمات زیادی هم ارائه داد که به هیچ وجه قابل مقایسه با شارلاتان دزدی مثل اکبر چاپندگی حاضر ما نیست. مرحوم رضا شاه یک میهن دوست واقعی بود که خدمات شایانی به کشور کرد و آثار خدمات او هنوز هم در کشور ما به جاست و کسی نیست که در کشور حداقل امروز خدابیامرزی به رضاشاه نفرستد حتی دشمنانش هم به خدمات و وطن دوستی او معترف هستند. اما آنچه که شباهتهای تاریخی است از این قرار است که کشور ما دچار فقر و مصیبتهای بیشماری لست که این وضعیت را با اواخر دوران سیاه قاجار بسیار شبیه کرده است. در قرن نوزدهم در حالی که دنیا به سرعت به سمت پیشرفت حرکت می کرد حکام نالایق قاجار کشور ما را با سرعت به سمت سقوط هدایت می کردند که این وضعیت را ما به خوبی امروز می بینم. فقط مقایسه کنید قبل از انقلاب امارات، ترکیه، مالزی، کره جنوبی ، سنگاپور کجا بودند و امروز کجا هستند و کشور ما کجا بود وامروز کجاست؟ شباهت بی لیاقتی حکام قاجار و حاکمان امروز بسیار آشکار است. در اواخر سلطنت منحوس قاجار هر کسی یک تکه از کشور را از حاکمیت مرکزی خارج کرده بود و قصد جدا کردن آن را داشت شیخ خزعل و میرزا کوچک خان دو نمونه اصلی آنها بودند امروز هم پان ترکها اجنبی ( حساب مردم غیور آذرآبادگان از پان ترکهای نوچه الهام علی اف جداست) و حزب الاحواز و گوساله هایی مثل یوسف عزیزی بنی طرف همان سودای بیهوده را در سر دارند. کودتای خاموش و گزنده محمود احمدی نژاد/ مشایی هم بسیار به حال و هوای کودتای سوم اسفند 1299 سید ضیاء و رضا خان شباهت دارد اما از دل کدتای سوم اسفند یک میهن پرست بیرون آمد که سکان کشور را در دریایی متلاطم به دست گرفت و کشتی کشور را به ساحل نجات هدایت کرد. کودتای احمدی نژاد به کابینه سیاه صید ضیاء بسیار شبیه است البته اثرات مخربش در برابر کابینه سیاه مثل دریاست در برابر قطره ای کوچک اما باید دید که از این کودتای سایه لااقل یک انسان با شرف مثل رضا خان بیرون می آید یا نه؟ یا اینکه مردم ما به این اندازه از شعور و آگاهی سیاسی و اجتماعی رسیده اند که خود کشتی طوفان زده کشور را در کنترل خود بگیرند و به سلامت آن را به ساحل برسانند. 
باید صبر کرد و دید!



۱۳۹۲ اردیبهشت ۲, دوشنبه

بن لادن وطنی ما

مطمئنم نام سردار بزدل اسلام قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس را زیاد شنیده اید اما آیا تا به حال عمیقا به این آدم فکر کرده اید؟ البته شاید کمی به نظر شما عجیب باشد که فرماندهی از فرماندهان سپاه را که اینگونه درباره اش تبلیغ می شود که نیروهای ائتلاف را در عراق به ستوه درآورده چرا بزدل خطاب می کنم؟ 
علت این است که یک سردار جنگی یا یک سر لشگر دلاور مردانه می جنگد و سینه اش را در برابر دشمن غدار سپر می کند نه اینکه همانند یک بزدل خودش را پشت لشگری از تروریستها مخفی کند و ببالد که فرمانده یک نیروی تروریستی است. هدف من دفاع از نیروهای ائتلاف و یا غربی ها نیست آنها اگر سلاح بدانند می توانند پرونده این سردار پوشالی ما را هم مثل قذافی و صدام ببندند و مطمئن هستم که اگر زمانش فرا برسد این کار را حتما خواهند کرد پس دعوای این دو طرف به من مربوط نیسا مه بخواهم جانب یکی را علیه دیگری بگیرم اما هر انسان با شرفی باید مخالف ترور باشد چرا که در یک عملیات تروریستی بیگناهان بسیاری جان خود را از دست میدهند که بین آنها زن و کودک و پیران ناتوان از دفاع هم همیشه هستند. سردار بن لادن وطنی ما با عملیاتهای غرور آفرینش به بهانه آسی کردن نیروهای ائتلاف در عراق و آمریکا خدا می داند چه میزان عراقی و افغانی بی گناه را به وسیله مزدورانش کشته است و این عملیاتهای وقیحانه همچنان با حمایت تروریستهای سپاه قدس و به فرماندهی بن لادن ما ادامه دارد و با گذشت بیش از 10 سال از حمله به عراق و افغانستان همچنان مردم بی گناه به صورت مستقیم توسط عمال این سردار نمک به حرام ما و یا با حمایتهای ارسالی ایشان به وسیله نوچه های درجه دو ایشان کشته می شوند و یا برای همیشه از سلامت و زندگی عادی محروم می شوند. واقعا اگر به توان از گناه بعضی همقطاران پاسدار و بسیجی مان روزی چشم پوشی کنیم من عقیده دارم که گناه پاسداران سپاه قدس هرگز بخشیدنی نیست. براردان غافل سپاه قدس به خود بیایید و دست خود را از این خونریزی بی گناهان پاک کنید که هر چه زودتر از این گناه دست بردارید یک قدم به رحمت پرورگار نزدیک می شوید. از درگاه خدا طلب بخشش کنید هر چند که بار گناهان شما بسیار سنگین است فقط لحظه ای به کدکی بی گناهی فکر کنید که شما باعث مرگ پدر یا مادرش شده اید. نگاهی به مردم بی گناه صوریه بیاندازید که چطور با حمایت شما اینطور هر روزه مردم بی گناه و بی دفاع به خاک و خون کشیده می شوند. شرم کنید که اگر از درد این نامردی هایی که کرده اید بمیرید هم بسیار کم است ، بیاندیشید که لغمه نانی که از گلوی شما و خانواده تان پایین می رود به خون چه بی گناهانی آغشته است. برای امثال سردار سلیمانی کار مدت زمانی است که گذشته و دادگاهی همانند دادگاه نورنبرگ که برای سران نازی ها تشکیل شد در انتظار مرده یا زنده آنها است اما شما به خود بیایید تا مبادا روزی برسد که در پیشگاه خدا و مردم شرمنده باشید و التماس کنید برای بخشش.
به عکس این بزدل در کنار بن لادن توجه کنید ظاهر و درونشان چه بسیار به هم شبیه است ولی باید اعتراف کنم که جنایت های بن لادن در برابر این سردار بی وجدان ما مثل کاه است در برابر کوه.


 

 

سران نازی در دادگاه نورنبرگ. 
گمان نمی کنم سرداران ما اینقدر ارزش داشته باشند که چنین دادگاهی برایشان روزی تشکیل شود و همین طور فکر نمی کنم اندکی شجاعت نازی ها را همانطور که می بینید استوار در دادگاه به اتهامشان گوش می کنند ، داشته باشند. آن روز مطمئنا یا مانند ژنرالهای توخالی شاه با پولهای چپاول شده ملت به کنجی از دنیا فرار کرده اند ویا اینکه مثل بچه ها گریه و عجز و ناله می کنند که :"ما مقصر نیستیم ما مامور بودیم و معذور!"

 

 


۱۳۹۲ فروردین ۳۰, جمعه

مار در آستین هاشمی

آقای هاشمی (همان سردار چاپندگی خودمان) را بسیاری سیاستمداری زیرک و با هوش می دانند و اعتقاد بر این است که ایشان همیشه از فرصتهای مناسب استفاده کرده و سوار بر موج خود را از آسیبهای ناشی از طوفان میرهاند. اما حقیقت بسیار فراتر از این چیزهاست. ایشان در واقع یک فرصت طلب ناشی است که با چاه کندن برای دیگران و انداختن آنها در چاه راه را برای خود هموار کرده است و مارهایی را در آستین خود پرورانده که هر یک در زمان مناسب تبدیل به اژدهایی شده اند و امروز هر یک از این اژدهایان هفت سر بلای جان خودش و خانواده اش شده اند. هاشمی در واقع باعث قدرت گیری سپاه پاسدارن در طول جنگ شد و با بهای بیش از حد دادن به سپاه در برابر ارتش به این قدرت گیری شتاب هر چه بیشتری بخشید و پس از جنگ و به خصوص در طول دوران ریاست جموهری اش (دوران چاپندگی) به سپاه قدرت اقتصادی و دخالت در امور اقتصادی داد و همچنین بر خلاف وصیت امام خمینی به تدریج دست سپاه را در امور سیاسی و دخالت در این بازیها باز گذاشت در واقع ماری را در آستینش پرورش داد و به جان مردم و کشور انداخت به این امید که این اژدهای هراسناک به بازوی قدرتش تبدیل شود اما این اژدها که می تواند از قدرتش برای منافع سردارانش که به مثابه سرهای این اژدها هستند بهره ببرد چرا باید شریک بی خردی مثل اکبر هاشمی بهرمانی داشته باشد پس این مار خوش خط و خال تبدیل به اژدهای هراسناک شده، دست هاشمی را تا بازو گاز گرفت و دستش را از بخش عمده ای از این سفره گسترده پر نعمت کشور کوتاه کرد و حال هاشمی مخسور از سیاست بازی های بی خردانه اش گله می کند که سپاه به کمتر از کل کشور قانع نیست.
مار دیگری که هاشمی در آستین گشادش پرورش داد وزارت اطلاعات یا همان سربازان گمنام امام زمان بود که از آنها برای قلع و قمع رقبای سیاسی اش در داخل و خارج استفاده کرد. این گشتاپوی انقلاب اسلامی هر کسی را که هاشمی اشاره می کرد در داخل و خارج مرزهای ایران سر به نیست می کرد و این ماشین ترور آنقدر کشت و زد و بند و در زندان انداخت تا آنکه هاشمی با آن خنده های شیطانی اش مطمئن شد دیگر هیچ سری وجد ندارد که در برابرش سر بلند کند و پاداش این گشتاپوهای انقلاب را هم با باز گذاشتن دستشان در بهره برداری های اقتصادی و رانتهای مختلف پرداخت کرد اما این بچه مار هم تبدیل به اژدهای دیگری شد که حالا به فرزندان خود او هم رهم نمی کند و گلوی خود او را هم می فشارد. 
البته در این میان اصلاح طلبها را هم نباید از یاد برد که هاشمی آنها را برای مقابله سیاسی با رهبر در آستینش پرورش داد اما این خیلی زود تر از موقع دست صاحبش و پرورانده اش را گزید. البته آق محمود خود ما هم از استانداران زمان ریاست جمهوری اش بود و در بالا رفتن از پله های ترقی سیاسی آق محمود نقش مار باز جان ما بسیار پر رنگ است و البته این مار هم دستان مار باز را از نیش زهرآگینش بی بهره نگذاشت. حتما شما مثالهای دیگری هم از مارهایی که هاشمی پرورانده و امروز دشمن جان خودش شده اند سراغ دارید. حال آیا با من هم عقیده هستید که هاشمی حتی از ابتدایی ترین الفبای سیاست هم بی بهره است و تنها بهرام گوری است که گور خیلی زود او را گرفت؟
  

۱۳۹۲ فروردین ۲۸, چهارشنبه

درسی برای چاقوکشان و چماق داران

تاریخ همیشه پر از درسهایی است برای عبرت گیری که البته خردمندان از آن بهره می برند و بی خردان مشمول تکرار درسهای تلخ آن می شوند. رژیم های خودکامه همیشه با اتکا به گروهی شبه نظامی به قدرت می رسند و قدرتشان را تثبیت می کنند و وقتی که بر سریر قدرت با اتمینان تکیه زدند وقت آن می رسد که این گروه شبه نظامی خود مورد تسفیه حساب قرار بگیرند و نابود شوند چرا که اولا جباب دیکتاتور دیگر به آنها نیاز ندارد و در ثانی قدرت لجام گسیخته این گروه نقطه خطری برای دیکتاتور است چرا که آنها هر روز سهم بیشتری از قدرت و ثروت می خواهند و این بدان معنی است که روزی ممکن است آنچنان قدرت بگیرند که خود مدعی تمام ثروت و قدرت کشور شوند پس وقت آن می رسد که همان بلایی که به سر دیگران آوردند و جاده قدرت را برای دیکتاتور فعلی صاف کردند به سر چماقداران حکومتی بیاید و شاید هم چیزی بسیار بدتر.
قبل از آنکه به مصداق این قضیه در کشور خودمان بپردازم اجازه بدهید چند مثال تاریخی را با هم بررسی کنیم:
الف- هیتلر و شب دشنه های بلند
هیتلر علاوه بر اینکه عوامل مختلفی را باری به قدرت رسیدن بکار برد یکی از آنها یک گروه شبه نظامی قدرتمند بود که با ایجاد رعب و وحشت سایر رقبای سیاسی را از برابر نازی ها و شخس هیتلر بر می داشتند که البته این رفتار ترور و خشو نت آمیز قربانیان زیادی داشت. اما پس از به قدرت رسیدن هیتلر این گروه قدرتمند و هراس انگیز نه تنها دیگر مفید نبود بلکه رهبر این گروه ارنست روهم هیتلر را به صورت تحقیر آمیزی سرجوخه خطاب می کرد. سر انجام در ژوئیه 1934 در یک عملیات توسط اس اس و گشتاپو گروه ارنست روهم یعنی اس آ مثل خوشه های گندم درو شدند و ارنست روهم هم با شلیک گلوله به سینه اش به قتل رسید.

File:Bundesarchiv Bild 102-15282A, Ernst Röhm.jpg
ارنست روهم فرمانده اس آ

ب- ینی چری
سلطان مراد عثمانی با بکاگیری گروهی از محکومان برده ها اقدام به گروه ویژه برای ارتش عثمانی کرد که به تدریج برای این ارتش روش سربازگیری جدیدی را ابداع کردند که عبارت بود از مالیات گیری از خانواده های مسیحی. فرزندان مسیحی بدور از والدین اصلی خود در یک خانواده مسلمان ترک پرورش میافتند و محصول یک سرباز بدون احساس ،سنگدل و وحشی که تنها هنرش آدم کشی و وفاداری به سلطان عثمانی بود. به تدریج ارتش ینی چری قدرتی فوق العاده یافت بطوریکه خود را شریک ساطنت و اقتدار عثمانی می دانستند و تا حد زیادی حتی سلطان عثمانی را وابسته و مدیون قدرت خود می دانستند. ینی چری ها به نقطه خطرناک و تهدید برای سلاطین تبدیل شدند و سرانجام نوبت به قدم گذاشتن در سراشیبی سقوط فرا رسید و سلطان محمود دوم به یکه تازی ینی چری ها خاتمه داد.
File:Yenitcheri-Agasi-Reis-Efendi-Tchaouch-Bachi-Chatir.jpg    
ج- قزلباش های صفوی
 قزلباشها سربازان زبده صفوی بودند که شاید بتوان آنها را از جهاتی مشابه ینی چری های عثمانی دانست. قزلباشها سهم عمد های در ایجاد سلسله صفوی داشتند و دلاوری های بسیاری در جنگ چالدران از خود نشان دادند اما آنها که قرار بود در سیاست دخالتی نداشته باشند به تدریج غره به قدرت خود شدند و خود را متعهد به فرمانبرداری از سران ایل و قبیله خود می دانستند چرا که جیره و مواجبشان را از آنها دریافت می کردند. شاه عباس اول که بیمناک از قدرت قزلباشها بود با تشکیل ارتش یکپارچه شاهسون که حقوق بگیران شاه صفوی و وفادار به او بودند شر قزلباشها را از سر خود و شاهان بعدی صفوی کم کرد.
File:Qezelbash.JPG
سرباز قزلباش

حال برگردیم به امروز. شاید شنیده باشید که می گویند تاریخ تکرار می شود. سپاه پاسدارن و بسیج همانند قزلباشها برای حمایت از انقلاب و مردم تشکیل شدند و همانند قزلباشها که در چالدران جانفشانی کردند این گروه شبه نظامی معاصر با ایثار و از جان گذشتگی از کشور در طول جنگ با عراق جانانه دفاع کردند اما این گروه نیز روز به روز قدرت گرفت و با دخالت در اقتصاد و سیاست به نقطه ای مشابه موارد بالا رسیده است یعنی نقطه خطر و تهدید.
شاید شنیده باشید که رئیس تشخیص مصلحت نظام آقای هاشمی که خود وامدار سپاه و بسیج در قدرت سیاسی اش و چاپندگی های دوران هشت سال چاپندگی است شروع به اعتراض به قدرت گیری سپاه کرده و در اظهارات خودش گفته که سپاه کل کشور را می خواهد. اگر من به جای مسئولین سپاه بودم این قضیه را بسیار جدی می گرفتم چرا که این به معنی آغاز پایان است شاید برای سپاه و شاید برای کسانی که پیش از این قدرت خود را از یکی تازیهای سپاه به دست آورده اند. به هر حال اگر به تاریخ مراجعه کنیم احتمال تصفیه حسابهای خونین زیاد است و پایان این بازی قدرت معلوم نیست فقط یک چیز را به جرات می توانم بگویم:
 برادران چمقدار و چاقوکش بسیج و سپاه آگاه باشید و مراقب که ظاهرا نوبت شما نزدیک است.

۱۳۹۲ فروردین ۲۱, چهارشنبه

انقلاب نان

بخش سوم

شاید شنیده اید که یک عکس به اندازه هزار کلمه حرف برای گفتن دارد پس قبل از آنکه به نوشتن این بخش از انقلاب نان بپردازم از شما دعت می کنم ابتدا به چند تصویر زیر توجه کنید:

البته تصاویر فوق بسیار دردناک است اما حقیقتی بس تلخ را از آینده ما ارئه می دهند. بازی احمقانه هسته ای که سرنوشت ما را چیزی بین کره شمالی شدن یا عراق شدن قرار می دهد البته اگر به سرنوشت عراق دچار شویم جای بسی خوشبختی است. امروزها خیلی از هارت و پورت های بی اساس رهبر سفیه کره شمالی می شونیم. تهدیدهای توخالی که از یک بچه نادان که سرنوشت یک ملت بدستش سپرده شده است اما سفیه تر از این بچه احمق، سرداران احمقی مثل جزایری هستند که تهدیدهای احمقانه این بچه را باور کرده اند و پشت این تهدیدهای توخالی ژست مبارزه با آمریکا را می گیرند. جناب آقای سردار جزایری و سایر احمقهای نظام ما ظاهرا نمی دانند که این داد و قال کره شمالی برای عرض اندام نیست بلکه زجه های حقیرانه ای است برای دریافت تکه ای نان و تمام این بازی ها برای آن است که کمی همسایگان خود را بترسانند تا اینکه دوباره کمهای غذایی دریافت کنند . بله تمام این شوی قدرت فقط و فقط برای گدایی تکه نانی است برای مردمی بسیار گرسنه که کارشان از علف خوری گذشته و مردار خوری می کنند و نه مردار حیوانات بلکه مردار انسانهای دیگر. 
این گرسنگی را حتی در تصویر فوق از رهبر بچه سال کره شمالی همراه با نظامیان می توان دید. علی رغم آنکه عکس تبلیغاتی فراوانی غذا را نشان می دهد سوء تقضیه و گرسنگی از چهره آنها نمایان است. این سرنوشتی است که قبل از حمله 2003 به عراق گریبان عراقی های اسیر در دست دیوانه ای به نام صدام را گرفت و صدها هزار نفر از آنان در اثر گرسنگی جان خود را از دست دادند و برنامه نفت در برابر غذا فقط وسیله ای بود برای پر کردن جیب صدام ، خانواده اش و اطرافیانش البته برای برادران قاجاقچی سپاه هم که به قاچاق نفت عراق کمک می کردند بد نشد. 
ظاهرا حالا به آهستگی قرعه این سرنوشت به نام مردم ما افتاده است و همانطور که پیشتر در فوق گفتم گزینه ما چیزی بین عراق شدن و کره شمالی شدن است  و البته ممکن است انقلاب نان هم گزینه ای باشد که مردم ما آن را انتخاب کنند و اگر چنین انتخابی به وقوع پیوست جایگاه بسیجیان واقعی و پاسداران به عنوان فرزندان این کشور کجاست؟ آیا همانند تصویر وسط در بالا قرار است جلوی بت بزرگ رکوع و سجود کنیم و یا دوشا دوش برادرانمان و خواهرانمان باشیم؟ راستی تصویر بت پرستی فوق چقدر برای ما آشنا است . بیچاره بت پرستان و بد بخت و بد عاقبت خود بت !

۱۳۹۲ فروردین ۱۹, دوشنبه

انقلاب نان

بخش دوم

در قسمت قبل یادآوری مختصری ارائه دادم از اعتراض بی خشونت در سال 88 بعد از انتخابات که توسط اراذلی که خود را بسیجی می نامند به خشونت کشیده شد و توضیح دادم که که آن اعتراض مدنی و بدون خشونت به این دلیل که از طبقه متوسط و عموما تحصیل کرده جامعه برخواسته بود مقاومتی هم در برابر خشونت طلبان بروز نداد. البته بعضی ها سرمست از این پیروزی کاذب در برابر مردمی بی دفاع خود را بسیار قدرتمند می بینند و گروهی هم مردم را ترسو و بی عرضه قلمداد می کنند. قصد من طرفداری از یک طرف این دعوا نیست و البته خودم هم اعتقادی به خشونت ندارم اما جامعه ای غرق در فساد اداری، فقر ، فحشا و بی ثباتی سیاسی البته بستر بسیار مانسبی برای خشونتهای آینده است. مخصوصا بنده اعتقاد دارم اگرچه جامعه ایرانی در طول تاریخ نشان داده که میزان تحمل بسیاری زیادی دارد که از جمله آنها حمله اعراب وحشی به بهانه انتشار اسلام و قبایل وحشی مغول است که البته ایرانیان تحمی زیادی در برابرشان نشان دادند اما سرانجام اعراب و مغولها بودند که یا مجبور به ترک ایران شدند یا در جامعه و فرهنگ ایران ذوب شدند. البته این نوع تحمل اثر منفی دیگری هم دارد و آن بی تفاوتی است که اگرچه برای حاکمان خوشایند می آید ولی واضح است که هر حکومتی و کشوری در دنیا دارای دشمنان خارجی است و اگر سطح بی تفاوتی یک ملت در برابر حکومت ظالم به چنین حدی برسد آنگاه زمان برای تجاوز بیگانگان فراهم می شود و تاریخ ایران گواه این مورد نیز هست و نمونه بارز آن حمله اعراب بیابانهای عربستان است که ارتش بزرگ ساسانیان در برابرش همچون کوهی می نمود که البته کوهی از یخ بی تفاوتی که خیلی زود هم آب شد و شاه ایران و ژنرالهای ارتش ساسانی هرگز فکر نمی کردند که ارتش ایران از گروهی بیبانگرد اینچنین شکست بخورد و حال نگاهی به مرزهای شمالی خودمان بیاندازیم جمهوری آذربایجان  جدایی طلبان را فرا می خواند حمایت می کند و اگر روزی همین آذربایجان کوچک قادسیه دوم را برای ما رقم زد زیاد هم جای تعجب نیست البته می دانم گروهی به این حرفها می خندند ولی وقتی که خسروپرویز هم نامه پیامبر اسلام را پاره کرد و اعراب بیابانی را بسیار کوچک در برابر خود میدید قضیه به همین اندازه امروز جدی بود. 
به هر حال کشور ما در برابر تهدیدهای مختلفی قرار دارد و حاکمان بی کفایت ما هم یا ظاهرا قافل از این تهدیدها هستند و یا اینکه قادر به انجام هیچ کار مفیدی برای جلب اعتماد مردم و دلجویی از آنها و رفع مشکلاتشان نیستند. چه دردناک است وقتی رهبر ما اسرائیل را تهدید به نابودی می کرد جواب رئیس جموهور آمریکا این بود :"بروید به جای این تهدیدها مشکلات داخلی و اقتصادی تان را حل کنید." هیچ جوابی دندان شکن تر از این برای دهانی که بیهوده چنین باز شود نمی توان یافت و چه طور ملتی با این بزرگی به دلیل بی کفایتی مسئولینش خار و حقیر می شود و بهتر که زمین باز شود و زیاده گویانی از جنس مسئولین ما به درون آن روند. 
شاید واژه انقلاب نان که من برای این سلسله مقالات انتخاب کردم کمی عجیب بنظر برسد و اکثر شما اعتقاد داشته باشید که از این مردم چنین چیزی بر نمی آید بنده پیش گو نیستم که بگویم چنین چیزی حتما اتفاق خواهد افتاد یا خیر و البته هرگز هم خواستار چنین چیزی نیستم چرا که انقلاب نان یک انقلاب کور خواهد بود که تر و خشک را با هم خواهد سوزاند و میزان تلفات و خساراتش اگر از یک چمگ تمام عیار بیشتر نباشد کمتر نخواهد بود و من آرزو می کنم که مسیر تحولات به نطقه بازگشتی برسد که راه را برای حل مشکلات هموار کند اما اگر به همین شکل فساد مسئولین ادامه یابد و مشکلات معیشتی به شکل افسار گسیخته فعلی ادامه پیدا کند گزیری برای فاجعه ای شبیه آنچه که من انقلاب نان می نامم نخواهد بود. 
شاید روزی که ملکه فرانسه ماری آنتوانت درد بی نان بودن مردم فرانسه را درک نمی کرد و تجویز کرده بود مردم اگر نان ندارند شیرینی بخورند کمی مشکلات مردم را درک می کرد گردن خودش ، فرزندانش و شوهرش به تیغه گیوتین انقلابیون فرانسه بوسه نمی زد. 
ادامه دارد ...

۱۳۹۲ فروردین ۱۵, پنجشنبه

انقلاب نان

بخش اول

مدت زیادی است که دلم می خواست درباره آنچه که در کشور ما و برای مردم بی دفاع در خیابانها پس از انتخابات سال 88 اتفاق افتاد بنویسم تا اولا با آسیب دیدگان آن حادثه هم دردی کوچکی کرده باشم و ثانیا نظرم را درباره حوادث مشابهی که ممکن است دیر یا زود اتفاق بیافتند بگویم. اما قبل از اینکه شروع کنم مایلم عنوان کنم که بنده نه در انتخابات قبل شرکت کردم و نه هرگز به کسی گفته ام و یا خواهم گفت که در انتخابات شرکت کند یا نکند برای من تمام سیاست مداران غیر قابل اعتماد هستند و بنده هیچ کسی را به دیگری ترجیح نمی دهم . آنچه می خواهم اینجا بگویم یادآوری اعمال شرم آوری است که گروهی اراذل به نام بسیج انجام دادند و پیامی برای اراذل بعدی که شاید در چنین صحنه هایی ظاهر شوند پیشاپیش ارائه کنم.
سال 88 گروه انبوهی از مردمی که معترض به نتایج انتجابات بودند صلح آمیز و بدون خشونت به خیابانها آمدند و اعتراض خود را اعلام کردند. اینکه اعتراضشان به حق بود یا نه قابل قضاوت توسط شخصی عادی مانند من نیست اما آنچه که اراذلی مانند تصاویر زیر لز خود در تاریخ معاصر ما به جا گذاشتند وحشیگری بود که هیچ توجیهی برای آن وجود ندارد و توجیه رهبر هم مبنی بر اینکه اگر خونی ریخته شود مسئولش کسانی هستند که مردم را به خیابانها کشانده اند بسیار نادرست است چرا که اگر اینطور باشد مسئول خونهایی که در زمان انقلاب 1357 ریخته شد هم ارتش شاه نبود بلکه امام خمینی بود که مردم را برای اعتراض به خیابانها دعوت کرده بود. اینطور نیست که کسی جنایتی را مرتکب شود و مسئلیتش را به عهده دیگری بگذارد. به هر حال جواب اعتراض مردم بی دفاع به گلوله بستن آنها و با چوب و چماق و چاقو به جانشان افتادن نبود.
آقایان اراذل و اوباش بسیجی سرمست قدرت پوشالی شان شدند چرا که بر مردمی بی دفاع و متمدن که اعتراضی بدون خشونت را به نمایش گذاشته بودند پیروز شدند. مردمی از طبقه متوسط و عموما با سطح سواد و فرهنگ متوسط به بالا که اعتقادی به خشونت نداشتند و همانند آنچه که مسیح به حواریونش نصیحت کرده بود در برابر سیلی دشمن تنها روی دیگر صورت خود را در اختیار متجاوز  گذاشتند در حالیکه توانش را داشتند که جواب سیلی را با مشت آهنین بدهند. آقایان اراذل می دانید اگر آن جمعیت میلیونی قصد خشونت داشتند شما امروز وجود نداشتید؟ می دانید اگر آنها هم مثل شما وحشیانه عمل می کردند امروز ایران هم سرنوشتی بسیار شبیه و یا حتی بدتر از سوریه داشت؟ آیا می دانید مردم در برابر شما بسیار صبورانه رفتار کردند و حتی از دفاع از خود که طبیعی ترین حقشان بود صرف نظر کردند تا خون بیشتری ریخته نشود؟ هر وقت فرصت داشتید به این مطالب و بسیلری مطالب دیگر در مورد سال 1388 فکر کنید .
ادامه دارد...

۱۳۹۲ فروردین ۱۲, دوشنبه

بسیج مایه ننگ؟

چندی پیش یک وبلاگنویس مطلبی را منتشر کرده بود مبنی بر اینکه بسیج و بسیجی مایه ننگ است البته بنده در اینجا نقل به مضمون کردم و عنوان دقیق مقاله ایشان خاطریم نیست اما با خواندن مطلب فوق به خاطرم رسید که چیزی را به این موضوع اختصاص بدهم شاید باعث روشنگری همه چه آنهایی که از بسیجی ها اوباش امروزی را میبینند که عنوان بسیجی را یدک می کشند و هم آنهایی که عضو این گروه اوباش هستند. بسیج در واقع یک ایده بسیار قدیمی و یک ارزش جهانی است لابد می خندید و فکر می کنید من هم مشغول چرند بافی هستم لطفا کمی حوصله به خرج بدهید و تا آخر این مطلب را دنبال کنید.
از زمانهای بسایر دور وقتی ملتی تحت حمله یک ملت دیگر قرار می گرفت پادشاه یا امیر یا هر چه که اسمش را بگذاریم از عموم مردم دعوت می کرد برای دفاع از سرزمینشان بسیج شوند و هر گونه که امکان داشت برای دفاع از سرزمین شان کمک کنند چه از فراهم کردن نیروی دفاعی و چه ملزومات جنگی شامل غذا، مرکب (معمولا اسب) و سلاح. این بود فلسفه بسیج مردمی و تا زمانیکه کوروش کبیر اولین ارتش دائمی جهان را با نام سپاه جاویدان تشکیل دهد حکومتها ارتش دائمی نداشتند حتی یونانیان و رومیان بعدها هم تا مدتها چیزی به نام ارتش دائمی نداشتند. در طول تاریخ حتی پس از تشکیل ارتشهای دائمی هم حکومتها چه برای کشورگشایی و تهاجم و چه برای دفاع در برابر متجاوز نیازمند بسیج مردمی برای تقویت قدرت نظامی شان بوده و هستند و این امر استثنا ندارد و حتی همین امروز یک کشور قدرتمند مثل آمریکا در شرایط جنگی نیازمند بسیج مردمی برای تقویت ارتش و سایر نیروهای مسلح خود است. 
در کشور ما هم بعد از انقلاب با حماقت بعضی تندروهای انقلابی ارتش دچار ضعف شد و بسیاری از نیروهای نتخصص ارتش و فرماندهان آن اعدام شدند، تصفیه و اخراج شدند و بسیاری هم زندانی شدند و چنان شد که صدام موقعیت را برای حمله به ایران مناسب دید و تجاوز عراق آغاز شد و از اینجا بود که نیروهای مردمی با چنگ و دندان و با هر توان به دفاع از کشور مشغول شدند و بی هیچ توقعی از انجام هرگونه فداکاری و نثار جان دریغ نکردند. این بود معنی بسیج و بسیجی شدن در واقع چیزی بیشتر از این نبود و من خود یکی از همین بسیجیان بودم. پس از جنگ هر کدام از ما که زنده مانده بود به خانه برگشت و به همان شغلی که داشت برگشت یا به عبارت دیگر به زندگی عادی خود برگشت تا اینجا هیچ مشکلی نبوده و نیست اما همیشه افرادی بودند و هستند در هر لباسی که به بهره برداری از شرایط خاص مشغول می شوند و اینجا است که بعضی ها با جعل و تزویر به برداشت از منافع بعد از جنگ پرداختند و بخش فکاهی این داستان آنجاست که بخش بزرگی از این بعضی ها هرگز رنگ جبهه و جنگ را هم ندیدند و اگر هم سابقه جنگی داشتند این بود که به عنوان تدارکاتچی یا تبلیغاتچی یا چیزهای بی خطر به مناطق جنگی و صد البته مناطقی بسیار دورتر از منطقه عملیات و خط مقدم می آمدند چند تا عکس یادگاری هم می گرفتند چون می دانستند جنگ که برای همیشه نیست و روزی این عکسها و مدارک جنگی به دردشان خواهد خورد شاید باورش مشکل باشد اما بسیجی های واقعی حتی به فکرشان چنین چیزهایی وارد نمی شد و به عنوان مثال خود بنده حتی یک تکه کاغذ پاره هم ندارم که نشان دهد روزی در جبهه بودم آن روزها چینین مدارکی برایم لازم نبود امروز هم لازم نیست و سپاسگزارم که هر چه برای میهنم کردم دقیقا همانند آنچه بود که هزاران نفر عاشق کشورمان انجام دادند همانگونه که در طول تاریخ پدران ما در طول هزاران سال برای دفاع از کشورمان کردند تا این کشور را برای ما به امانت گذاشتند. این بود داستان بسیجی شدن من و هزاران مثل من که هرگز مایه ننگ برای ما نبوده و نیست ولی چیزی که این جوجه بسیجی های اراذل امروز انجام می دهند بی شک موجب ننگ است و روزی که کوچکترین خطری برای کشور ما واقع شود این جماعت اراذل مثل موشهای کثیف به لانه های خود می خزند و تمام این رجزخانی های امروزشان چندر غاز هم ارزش ندارد. وقتی که طبل جنگ به صدا درآید مرز مردان و نامردان به وضوح کشیده خواهد شد. بیچاره فرماندهان و مسئولینی که دلخوش به اینها هستند. البته مسئولین خودشان اینها را بهتر می شناسند و شاید برای همین است که دیگر از آن شجاعتهای گذشته و رجزخوانی های انقلابی خبری نیست.