۱۳۹۲ تیر ۲۴, دوشنبه

چشم چرانی اطلاعاتی!

حتما آقای علی مطهری را به خوبی می شناسید همانی که پدرش ما را و اجداد ما ایرانی ها را "احمق" خطاب کرد چرا که سنت شادی شب چهارشنبه آخر سال را گرامی می دارم. همان که دامادش علی کمرنگ رئیس مجلس است و برادرانش معروف به دالتونها غرق در فساد اقتصادی و زمین خواری هستند. همانی که این همه فساد و تباهی را نمی بیند اما چشمانش حساس به خانمهایی است که برای چند ثانیه در بین تماشاچیان برنامه های ورزشی را می بیند و دادش به آسمان می رود. نماینده مجلسی که چشمانش و گوشهایش در برابر وظایف انسانی حمایت از مردمی که نمایندگی شان را به عهده دارد کاملا بسته است و از احکام اسلامی فقط آنهایی را که منافع خود و اطرافیانش را تامین می کند بلد و است و تبلیغ می کند.
اخیرا ایشان ظاهرا به یاد آورده اند که در قرآن کریم اکیدا به مومنین توصیه شده است که در امور برادران و خواهران مسلمان تجسس نکنند و همچنین در قانون اساسی بر مبنای همین دستور قرآنی اصلی هست که بیان می کند استراق سمع ممنوع است. البته برادران سرباز گمنام امام زمان در همه امور مردم حتی در خصوصی ترین مسائل شخصی زندگی مردم تجسس و استراق سمع سازمان یافته ای را انجام می دهند و الحمد الله تمامی نمایندگان مجلس در طول تمام دوره ها کور و کر بوده اند و هرگز صدایی از این مجلسهای بی خاصیت بلند نشده است اما به تازگی صابون استراق سمع برادران به تن آقای علی مطهری هم خورده و صدای ایشان بلند شده است.
بله اسلام و قانون اگر برای مردم عادی زیر پا گذاشته شود مانعی ندارد اما برای از ما بهتران نباید منافعی به هر شکلی تضییع شود.
مرگ خوب است اما برای همسایه!

 

۱۳۹۲ تیر ۲۰, پنجشنبه

داروی افغانی!


دوستی دارم که از دوران دبیرستان با هم آشنایی و رفاقت بین ما برقرار بوده است. نامش مسعود است و در خانواده ای متوسط ولی تحصیل کرده تربیت شده است. وقتی در زمان جنگ من دبیرستان را رها کردم و به جبهه رفتم مسعود راهش را در کسب علم آهسته و پیوسته ادامه داد ، به دانشگاه پزشکی شهید بهشتی رفت و پس از آن فوق تخصص جراحی مغز و اعصاب را در هلند به تمام رساند. در همان هلند ازدواج کرد و برای خدمت به هموطنانش به کشور بازگشت و من هم که سوغاتی زمان جنگ برایم بیماری عصبی ناشی از موج انفجار به یادگار مانده بیمار دوست و هم کلاسی قدیم خودم شدم و هر ما برای ویزیت و دریافت نسخه جدید به مطبش می روم.
غرض از این تاریخچه کوتاه آن بود که داستان ماه پیش را بیان کنم. هفته پیش وقتی در مطب مسعود بودم یک تلفن اضطراری از بیمارستان به او شد و از میان مکالمات او با فردی که در بیمارستان پشت خط بود فهمیدم که حال یکی از بیماران بسیار وخیم است و مسعود تجویز کرد که ظاهرا یک آمپول به بیمار تزریق شود و مخاطب مسعود بیان کرده بود که آمپول مورد نظر موجود نیست و به همین ترتیب مسعود سه داروی دیگر را درخواست می کند که البته جواب برای موجودی همه آنها منفی بود. ناگهان مسعود با عصبانیت فریاد زد : "پس ببندید در آن طو...له را و به خانواده اش هم بگویید رخت سیاهشان را آماده کنند."
هرگز او را چنین درهم شکسته ندیده بودم. از من پرسید که آیا در تهیه داروهایم مشکلی داشته ام؟ و پاسخم این بود که با سختی بعضی از آنها را می توانم تهیه کنم. این بار برای سه ماه برایم دارو تجویز کرد و آرزو کرد که بتوانم همه را تهیه کنم و بعد با طنزی تلخ گفت: " اگر نتوانستی داروهای نسخه ات را تهیه کنی باید یواش یواش به فکر داروی افغانی باشی ، هم فراوان است و هم علیرغم تمام گرانی های سالهای اخیر قیمت داروهای افغانی تغییر نکرده و تازه فراوانتر هم شده!"

به وضوح منظورش فراوانی مواد مخدر و قیمت مناسبش بوده که آن را  حتی برای نوجوانان قابل وصول کرده است. پرسیدم که آیا این نسخه جایگزین را برای همه بیمارانش تجویز می کند؟ گفت: نیلزی به تجویز من نیست وقتی درد بیمار از تحمل خارج شود و دارویی هم برای درمان نباشد خودشان بصورت خودکار به سمت نسخه جادویی محصول صادراتی افغانستان می روند.
مسعود ایران را برای همیشه به مقصد هلند ترک کرد مثل بسیاری از دیگر متخصصان کشور که در سیل امواج فرار مغزها قرار گرفتند.
اما دلیل اینکه این پست را نوشتم این است که سوالاتی داشتم:
آیا بهداشت ، غذا ، و آموزش حق مسلم ماست یا انرژی هسته ای بی خاصیتی که میلیاردها دلار برای کشور ما هزینه داشته و تا کنون یک لامپ را برای ما روشن نکرده است؟
آیا وظیفه حکومت برقراری رفاه اجتماعی است یا ساختن سلاح اتمی؟ ( این نظر شخصی خودم است من قویاً اعتقاد دارم هدف برنامه هسته ای چیزی نیست جز دستیابی به سلاح هسته ای و هر ایرانی اگر کمی فکر کند به همین نتیجه خواهد رسید)
و کلام آخر :
انرژی هسته ای حق مسلم ما نیست حق مسلم ما بسیاری چیزهای دیگری است که سالها از آن محروم شده ایم.
حق مسلم ما این نیست که داروی افغانی برای درمان ما تجویز شود!     

۱۳۹۲ تیر ۱۶, یکشنبه

تفاوت ایرانی ها و مصری ها

تفاوت ایرانی ها و مصری ها

آنچه که در مصر اتفاق افتاد من را به فکر فرو برد که تفاوتهایی بین دو ملت باستانی مصر و ایران وجود دارد که یکی با وجود ثروت سرشار در کشورش نتوانسته به توسعه دست یابد و هنوز درگیر مشکلات فراوانی برای اتحاد مردمی است و کس به صورت انفرادی و گروههای سیاسی بصورت جمعی دارای عقاید متفاوت هستند و نمی توانند به یک خرد جمعی دست پیدا کنند در حالیکه مصری ها با کشور فقیرشان به این میزان از شعور سیاسی و اجتماعی رسیده اند که با تظاهرات میلیونی به دور از خشونت می توانند خواسته های سیاسی شان را به یک دیکتاتور کوتوله یعنی محمد مرسی تحمیل کنند و او را از سریر قدرت به خاکستر ذلت بکشانند؟
اینها تفاوتهایی است که به ذهن کوچک من رسیده است:
  • مصری ها ارتشی ملی دارند که فهمیده اند ارتش باید در کنار مردم و جزئی از آنها باشد. ارتش وسیله سرکوب مردم نیست بلکه قدرت دفاعی یک کشور در برابر بیگانگان است. ارتش مصر نشان داد که سرسپرده یک دیکتاتور نیست چه آن دیکتاتور حسنی مبارک باشد و چه محمد مرسی که می خواست با حرکتهای آهسته و خزنده دیکتاتوری اسلامی سلفی در مصر برقرار کند. در برابر ما در ایران هرگز ارتش یا نیروهای مسلح ملی و مردمی نداشته ایم. نظامی ها هرگز خود را فرزندان ملت ندانسته اند و فقط تابع بی چون و چرا حاکمان هستند. به عبارت دیگر نیروهای مسلح در ایران در تمام طول تاریخ مزد بگیر حاکم بوده اند و خود را فرمانبردار کسی می دانند که مزدشان را به ظاهر تامین می کند و هنوز به این میزان از آگاهی نرسیده اند که مزدشان از جیب ملت تامین می شود و در واقع این ملت هستند که صاحبان اصلی حق هستند.
  • مصری ها منتظر نیستند که از خارج برایشان تصمیم بگیرند و گوش به تبلیغات بی بی سی فارسی نیستند در حالیکه ایرانی ها تحت تاثیر تبلیغات مسموم هستند و هربار این بی بی سی است که خط و مشی سیاسی مردم را با تبلیغات مسموم برای ایرانی ها ترسیم می کنند و مردم هم گله ای به همان راهی می روند که دولت فخیمه انگلیس به آنها نشان می دهند. ما هنوز در دوران قاجار به سر می بریم روس و انگلیس کشور ما را تقسیم کرده اند سیاستمداران ما سر در آخور مسکو و لندن دارند و مردم ما هم دنبال رو عوامل روس و انگلیس هستند 
  • مصری ها در قرن بیست و یکم زندگی می کنند و از آگاهی ملی برخوردارند. مصری ها به خود باوری رسیده اند و می دانند با اتحاد و حرکتهای میلیونی به همه نشان می دهند که صاحب واقعی کشورشان هستند . مصری ها می دانند که منافع جمعی به منافع فردی ارجحیت دارد و هیچ ارتشی در جهان قادر به خاموش کردن و مقابله با میلیونها مردم در خیابان نیست. حال در طرف دیگر ما ایرانی ها منفعت طلب هستیم و هر کس به دنبال منافع شخصی خودش است و بس. ما صاحب کشورمان نیستیم ما با چند تا چماق تو سرمان تسلیم می شویم و از هر خواسته ای می گذریم ما چند ساعت  رقصیدن در خیابان و جند تار مو بیرون انداختن برایمان نهایت آرزوهایمان است در بالای شهر تهران و سایر شهرهای بزرک  و اینکه براداران و خواهران ما در پایین شهر نان در سفره ندارد اهمیت ندارد. ما بالا شهریها با دختر ها می رقصیم و همه چیز حل است هر چند که این خوشی لحظه ای بسیار کوتاه باشد. برای ما مهم نیست ثروتهای ملی مان غارت می شود. مهم نیست فقر و بدبختی بیداد می کند. مهم نیست دارو نداریم ، مهم نیست بحران اتمی دارد هر روز ما را به پرتگاه تباهی نزدیکتر می کند. برای ما مهم نیست که عاقبت کشور ما چه خواهد شد. ما یک ملت نیستیم ما فقط حدود هفتاد میلیون فرد هستیم که بصورت منفرد در یک گستره جغرافیایی زندگی می کنیم.
ما مصری نیستیم ما ایرانی هم نیستیم ما مردمی هستیم که در ایران زندگی می کنیم.

۱۳۹۲ تیر ۹, یکشنبه

طعم خوش برادری

سالها بود که اختلافهای مختلف بین ما ایرانی ها که همه عضو یک خانواده بزرگ و همانند برادر و خواهر هستیم فاصله انداخته بود. اوج این اختلافها در چهار سال پیش روی داد که صحنه های  برادر کشی در خیابانها دلهای همه ما را خون کرده بود. امروز یاد و خاطره همه عزیزانی که ناجوانمردانه خونشان به ناحق به زمین ریخته شد در ذهن همه ما باقی مانده همانطور که یاد و خاطره همه شهدای جنگ تحمیلی هنوز در دل ما باقی است. امروز اگر چه همه مشکلات همچنان باقی است و چیزی با انتخابات اخیر عوض نشده است، اما شاید تنها و با ارزش ترین دستاورد این بود که حس برادری را تا اندازه ای بین ما دوباره زنده کرد. همانطور که در پست قبلی هم ذکر کردم این بار خونی ریخته نشد و اشکی جاری نشد. اما چگونه این هدف حاصل شد؟
دلایل مختلفی را می توان برای این موضوع برشمرد اما مهمترین دلیل این است که به میزان قابل قبولی آگاهی رسانی در بین برادران بسیجی و سپاهی از مدتها پیش به روشهای مختلف انجام گرفت و آنها این پیامهای دوستی را به گرمی پذیرا شدند بطوریکه برای فرماندهان فاسد سپاه و رهبران اقتدار گرای سیاسی مسلم شد که این بار سربازان چشم و گوش بسته ای ندارند که با اشاره و گوش چشم آنها بسیجیان و سپاهیان دست به قتل برادران و خواهران خود بزنند. اینکه این بار در برابر خواست هرچند اندک مردم این گردنکشان کوتاه آمدند بیشتر به دلیل شکافی بود که در بدنه سپاه و به خصوص بسیجیان بوجود آمد. این بار اطلاع رسانی و افزایش بینش باعث شد که یک علامت سوال بزرگ در ذهن ها وجود داشت: " چرا برادر کشی؟"
زحمات زیادی برای این آگاهی رسانی ها به روشهای مختلف صورت گرفت اما من به سهم خودم باید از زحمات برادران و خواهرانی که در انجمن بسیجیان مدافع آرمانهای انقلاب اسلامی و ملت تلاش به سزایی در ایجاد این حس برادری و جلوگیری از خشونت داشتند تشکر کنم. برای همه این عزیزان آرزوی موفقیت روز افزون دارم و از بارگاه خداوند متعال در خواست عمر با غزت و عاقبتی متعالی می کنم. امید وارم با همکاری بیشتر و حمایت از این عزیزان آنها را در رسالت بزرگی که بر عهده گرفته اند هر چه بیشتر یاری کنیم. 

۱۳۹۲ خرداد ۲۹, چهارشنبه

نه برد و نه باخت!

همانطور که شاهد بودید در گرما گرم انتخابات سکوت اختیار کردم زیرا حق انتخاب یک حق فردی است و کسی شایسته نیست که برای دیگری تعیین تکلیف کند ، در ثانی هدف من اتحاد تمامی مردم برای آینده و ایجاد حس برادری و همکاری بین همه است. دور کردن خشم و کینه و نفرت و آغاز حس دوستی و آنچه که همیشه موجب شکاف و ایجاد کینه و دشمنی است همین اختلاف عقاید سیاسی و جانبداری از یک نامزد انتخاباتی خاص است بنابراین من خواستم به نوبه خودم با فاصله گرفتن از این مباحث گامی در این راستا یعنی حفظ وحدت و برادری بردارم.
متاسفانه از زمانیکه نتایج انتخابات اعلام شد مباحث جدیدی درباره اینکه اصولگرایان بردند یا اصلاح طلبان آغاز شده و هواداران هر یک از این دو طیف حملات لفظی را آغاز کرده اند و متاسفانه این روند به استفاده از فحاشی و کلمات زشت کشیده شده است.
اول اینکه بزرگترین اتفاقی که در این دوره پیش آمد و متاسفانه ما از آن غافل بودیم آن است که شکر خدا اینبار شاهد خونریزی و خشونت و داغداری خانواده ها نبودیم و این دوره حداقل شادی و لبخند بر صورتهای حوانان ما نشسته و نه کبوده ناشی از کتک و خون ناشی از خشونت.
دوم اینکه این اتخابات هیچ برنده ای نداشته و نخواهد داشت و همه چیز موکول به آینده است باید دید که آیا تغییری در وضع معیشتی مردم ایجاد می شود؟ اگر شد برنده این انتخابات همه مردم ایران هستند و همه از شیرینی آن بهره مند خواهند شد و اگر چنین نشد همه ما بازنده هستیم پس همه صبر پیشه کنیم.
حال بیایید کمی واقعیتها را با هم بررسی کنیم تا اگر اتفاقی در آینده پیش آمد اول از همه شک زده و نا امید نشویم و در ثانی برای وقایع احتمالا ناخوشایند آینده آماده باشیم.(توصیه می کنم به پست قدیمی تر این وبلاگ با عنوان حباب امید و سراب خیال هم مراجعه کنید.)
همانطور که مقام رهبری پیش از انتخابات تذکر دادند نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری نمی بایست وعده هایی دهند که قادر به انجامش نیستند و به این ترتیب توقعاتی را در مردم ایجاد کنند که عدم حصول این وعده ها باعث نا امیدی بیشتر و سرخودگی مردم شود ولی متاسفانه طمع نامزدها برای جلب آرای مردم و تصاحب صندلی ریاست جمهوری همیشه با ارائه وعده های بیش از اندازه بزرگتر از حد توانایی شان یک حباب بزرگ و زیبا را در جامعه ایجاد می کند که دیر یا زود این حباب خواهد ترکید و چیزی جز سراب باقی نمی گذارد. بیایید به بعضی از این وعده ها و توقعات نگاهی بیاندازیم و حقایق پشت آنها را ببینیم بدون اینکه بخواهیم از کسی جانبداری کنیم و یا کسی را مورد حمله قرار دهیم:
  • وعده آزادی زندانیان سیاسی: کسی که کتاب علوم اجتماعی سال اول راهنمایی را خوانده باشد می داند که ارکان قدرت در ایران شامل قوه مقننه ، قوه مجریه و قوه قضائیه است. آزادی زندانیان طبق قانون بر عهده قوه قضائیه است و رئیس جمهور به عنوان رئیس قوه مجریه توانایی دخالت در این امور را ندارد و هر کسی که چنین ادعایی کند مسلم قصدی جز فریب مردم ندارد.
  • وعده حل مشکلات هسته ای: شاید زمانی این مسئله در حد و کفایت دولت بود اما سالها است که بحران هسته ای تبدیل به مسئله ای شده که در کنترل دولت نیست و یا به عبارت دیگر بحران هسته ای ایران از نقطه غیر قابل بازگشت گذشته است . هزینه این پروژه بلند پروازانه آنچنان برای کشور بالا بوده است که هر گونه تغییری در آن موجب خسارتهای زیاد اقتصادی و سیاسی است و مسلما هیچ مقامی در ایران چنین هزینه ای را قبول نمی کند ضمن آنکه قصدی هم برای این کار نیست و کسانیکه صحبت از نوشیدن جام زه هسته ای می کنند به وضوح در غفلت هستند تنها یک جام زهر هسته ای وجود دارد و آن هم شکرانی است که در گلوی مردم ابران با هزین های گزاف این پروژه ریخته شده است. پروژه هسته ای در ایران مدل کره شمالی را دنبال خواهد کرد و آنقدر این گفتگوها و بازی موش و گربه ادامه پیدا خواهد کرد تا آنکه روزی خبر ورود ایران به باشگاه دارندگان بمب هسته ای با انجام اولین تست بمب از تمام رادیوها و تلویزیونهای جهان شنیده شود همانطور که در سال 2003 خبر تست بمب هسته ای کره شمالی همگان را شگفت زده کرد و البته این مسئله به قیمت فقر و گرسنگی هر چه بیشتر مردم ایران تمام خواهد شد همانطور که بسیاری از مردم کره شمالی از گرسنگی مردند اما همانطور که تحریمها اثری بر رهبران کره شمالی نداشت و آنها در رفاه غوطه ور بودند و هستند تحریمهای ایران هم اثری برای رهبران ایران نخواهد داشت.
  • وعده حل مشکلات اقتصادی:  مشکلات اقتصادی ایران بیشتر از آنکه ریشه در تحریمهای بین المللی داشته باشند عمق در فساد اقتصادی دارند. فساد اقتصادی هم ریشه در ثروتهای ملی اعم از نفت و گاز و معادن دارند. در واقع اینها ثروتهای ملی نیستند ثروتهای دولتی هستند و هر دولتی جیب خود و اطرفیانش را از این ثروتها انباشته می کند و بعد از 8 سال جای خود را به دیگری می دهد. کلیدی که آقای روحانی نشان می دهد در واقع کلید گاو صنودقی است که برای ذخیره ثروت این بار برای اطرافیان ایشان آماده شده است. فساد اقتصادی باید توسط یک سیستم قضایی پاک و شفاف ریشه کن شود وقتی که قوه قضائیه خود غرق در فساد است مبارزه با فساد شوخی گریه آوری بیش نیست. آیا تاکنون اعضای خانواده اکبر هاشمی رفسنجانی برای مفاسد اقتصادی محاکمه و ثروت بادآورده شان به بیت المال بازگشته؟ آیا کسی به فساد اقتصادی خانواده لاریجانی ها رسیدگی کرده؟ آیا اطرافیان رئیس جموهور فعلی یعنی احمدی نژاد مورد مواخذه قرار گرفته اند؟ آیا فساد روسای فبلی قوه قضائیه و اطرافیانشان بازخواست شده ؟ و هزاران مورد دیگر. پس معضل اقتصاد نه امروز و نه هیچ وقت دیگری حل نخواهد شد مگر آنکه مفسدان اقتصادی و رانت خواران به سزای اعمالشان برسند و اموال بیت المال به جایگاه اولیه اش بازگردانده شوند. 
  •   وعده بهبود روابط خارجی: این مورد هم در راستای سیاستهای کلی نظام غیر قابل تغییر است. شاید 16 پیش خنده های سید محمد خاتمی مشتریانی در کشورهای همسایه و اروپا داشت اما همان خنده ها در سالهای پایانی ریاست جمهوری ایشان دیگر نه تنها خریداری نداشت بلکه هر کودکی می دانشت پشت آن خنده ها چیزی جز فریب و ریا نیست. البته خنده های سید محمد برای بعضی زود باوران ایرانی و بعضی یارانش که به دنبال صندلی های قدرت از دست رفته شان هستند موجب شادمانی است اما خود او هم با این بی اخلاقی هایش دیگر آبرویی نزد هوشیاران ندارد. او سوداگری است که همه مطاعش را به ثمن بخس فروخته است. او همان "خسر الدنیا و الآخره" به معنای واقعی اش است. 
افسوس که امیدها و آرزوهای ما همانند رقص قاصدکها به هوا می روند.
      
 

۱۳۹۲ خرداد ۲۲, چهارشنبه

بسیجی اشرف ( بسیجی منافق)

چندی پیش داشتم در صفحه فیسبوک "انجمن بسیجیان مدافع آرمانهای انقلاب اسلامی و ملت" نگاهی می انداختم تا نظرات افراد مختلف را درباره این رسانه تازه تاسیس جویا شوم. اول آنکه خودم بسیار خوشحالم که هنوز از بسیجیان دوران دفاع مقدس کسانی که واقعا صحنه های رشادت و شهادت را درک کردند و حضور داشتند کسانی پیدا می شوند که سینه شان از عشق به انقلاب و مردم آکنده است و همچنان احساس می کنند که در صحنه های خطیر باید با جانفشانی از آرمانهای واقعی انقلاب دفاع کنند. در ثانی امید وارم هر چه بیشتر عزیزان بسیجیانی واقعی خصوصا آنهایی که در دفاع مقدس حضور داشتند به این گروه بپیوندند و به یاری بشتابند چرا که امروز می توانیم به ندای "هل من ناصرا ینصرنی" حسینیان لبیک بگوییم و خدای نکرده زمانی نرسد که برای لبیک گفتن بسیار دیر شده باشد به خود بیاییم. 
به هر حال در این گشت و گذار مجازی چیزهایی دیدم که بسیار باعث رنجش و سوزش دل دلسوزان انقلاب و مردم است. گروهی که زیر لوای حمایت از حریم ولایت جمع شده اند و خود را بسیجی و لباس شخصی می نامندو بسیجیان واقعی را بسیجیان اشرف و یا بسیجیان منافق خطاب می کنند. لازم دیدم پاسخی برای این افراد حسب وظیفه خودم ارائه کنم. 
واقعیت این است که گروهی مداح عربده کش در سالهای اخیر با عناوین پر طمطراقی همچون "هیئت رزمندگان اسلام" گروهی چاقوکش و ارازل را دور خود جمع کرده اند و ادعای ولایت مداری و ادامه راه شهدای شان گوش فلک را کرده است. گروهی که یک ساعت را حتی در جبهه های جنگ نگذرانده اند و از بسیج و راه بسیجی هیچ نمی دانند و البته من دلیل بسیار محکمی بر این ادعای خودم دارم . دلیل من ادبیات این آدمها است که پر است از کلمات مستهجن که حتی لاتهای چاله میدان هم در جایی که خانواده و به خصوص خواهران و نوامیس مردم حضور دارند این نوع کلمات زشت و سخیف را بکار نمی برند پس کسی که ادبیاتش چنین باشد اولا ثابت کرده که مسلمان نیست چرا که مسلمان کلام زشت بکار نمی برد در ثانی بسیجی رهرو ولایت و پیرو رزمندگان نیست چرا در طریق ولایت و راه شهدا و رزمندگان اسلام هم هرگز چنین ادبیاتی راه نداشته است. 
حال چند تصویر برایتان اینجا از بسیجیانی که من و سایر برادرانم افتخار هم سنگری را با آنها داشتیم می گذارم به همراه تصاویری از ارازلی که ادعای بسیجی رهرو ولایت دارند را برای نمونه در پی آنها می گذارم خود قضاوت کنید کدام گروه بسیجی اشرف ( بسیجی منافق) است. یک تصویر به اندازه هزار کلمه معنی را می رساند. 





 



۱۳۹۲ خرداد ۱۷, جمعه

شهید بی نام و بد نام

پرده اول

دوران دفاع مقدس تشییع شهداء با حضور مردم شکوه خاصی داشت و مهمترین پیام آن مقاومت مردم و همراهی آنها از راه شهیدان در برابر دشمن متجاوز بود. تشیع تابوتهای شهدا پیجچیده در پرچم نشانی از افتخار ملی بود و همه اعم از مردم و دولت به وجود این نشانه های ملی و اسطوره های شجاعت و مقاومت افتخار می کردند. گل سر سبد این شهدا البته شهدای گمنام بودند همه ما آنها را فرزند ، برادر ، پدر و عضوی از خانواده خود می دانستیم. اوج این بزرگداشتها شهدای گمنامی بودند که پس از جنگ توسط گروههای جستجو بازمانده ای از جسم پاک آنها پس از سالها به آغوش وطن بازمی گشت. چه افتخاری می توانست بالاتر از بازگشت این عزیزان به وطن باشد؟ 

پرده دوم

حال ببینیم سرانجام گروه دیگری از فرزندان این مرز و بوم چیست؟ احتمالا در اخباری که این روزها دهان به دهان منتقل می شود و یا در فضای مجازی نقل می شود شنیده اید که گروهی از شهدا مخفیانه به کشور وارد می شود و به آرامی به خاک سپرده می شوند بطوریکه حتی اعضای خانواده این شهدا اجازه ندارند که مراسمی در خور یک شهید برگزار کنند. این شهدای جدید کسی نیستند جز پاسداران و بسیجیانی که از مناقشه سوریه بر می گردند. شهدایی بی نام که چنان بد نام هستند که حتی تشیع پیکرشان نیز باید در سکوتی غمبار انجام شود. حضور این شهدا دیگر با افتخار همراه نیست بلکه افشای حضورشان در کشتار مردم بی دفاع سوریه چنان مایه حقارت شرمساری است که باید جنازه هایشان مخفیانه به کشور آورده شده و دفن شوند. 
افسوس که معنای شهادت هم آلوده به ماجراجویی های بی حاصل برای دوام حکومت بشار اسد جانی شده است.
 

۱۳۹۲ خرداد ۱۵, چهارشنبه

مثلث فلس و افلاس ما ایرانی ها

نکته ظریفی به ذهنم آمد و آنکه اگر سه حرف اول (ف لسطین ، ل بنان و س وریه) را به بچسبانیم می شود فلس و جالب اینکه بیش از سی سال است که مقامات و رهبران ما سرنوشت کشور ما را برای گرفتن ماهی از آب گل آلود خاورمیانه گره زده اند اما از این ماهی جز فلس هایش چیزی گیر ما نیامده و ما فقط این ماهی را با هزینه زیاد صید کردیم تمیز کردیم پختیم و گذاشتیم روی میز برای تناول ترکیه و قطر و سایر عربها. 


بله طی این سه دهه میلیاردها دلار پول را از سر سفره مردم که هر روز کوچکتر می شود برداشته اند و برای مثلث فلس خرج کرده اند و چیزی جز فقر و فلاکت گیر ما نیامده. پیش از انقلاب حکومت شاه محکوم بود که چرا پول کشور را صرف خرید سلاح و کالاهای آمریکایی و اروپایی می کند اما با هر بدی که آن کار داشت حداقل آن سلاح ها صرف هشت سال دفاع از کشور شد و کالاها صرف رفاه مردم شد اما میلیاردها دلار که برای مثلث فلس خرج شد چه برای ایران و ایرانی به ارمغان آورد؟ شعار مرگ بر اسرائیل ه مشکلی از مردم محروم فلسطین حل کرد ؟ چوب انداختن لای چرخ صلح فلسطین و اسرائیل چه سودی برای مردم بدبخت فلسطین و همچنین مردم ما داشته است؟ آیا ما کاتولیک تر از پاپ شدیم؟ در حالی که کشورهای عربی ثروت بسیار بیشتر از ما دارند و برادر و هم زبان فلسطینی ها هستند آنها چه هزینه ای داده اند؟ چقدر پول و انرژی و هزینه سیاسی برای این منظور صرف کرده اند؟ هفته پیش در اخبار آمد که دولت ایران هفت میلیارد دلار رسما به سوریه کمک کرده است و خدا می داند چقدر از این میلیارد دلارها زیر میزی برای این مثلث فلس خرج شده و چه میزان دیگر باید خرج آنها کرد؟
بنده از هنر سر رشته ای ندارم اما در تصورم آمد که نقشه فلسطین که همانند دشنه ای است بیش از سه دهه است که در فقرات کشور ما فرو نشانده شده است و با کمی دست کاری این تصویر را درست کردم:
حال به تصاویری از فقر و افلاس مردم خودمان نگاه کنیم و ببینیم در حالی که دولت مردان ما سفره های رنگین برای مهمانان آفریقایی پهن می کنند حال و روز مردم ما چگونه است. بله هزینه مقاومت و مثلث فلس و بلند پروازی های جمهوری اسلامی فقط از جیب مردم است و نه از جیب  مسئولان.
هزینه فقر و فلاکت ناشی از حماسه اقتصادی و سیاسی مال ماست نه از آن خواص!






۱۳۹۲ خرداد ۶, دوشنبه

سیاره گوریل ها

شاید فیلم سیاره گوریل ها (Planet of the Apes ) را دیده باشید و اگر هم ندیده اید خلاصه داستان از این قرار است که یک سفینه فضایی پس از برگشت از ماموریت با سرعت نور متوجه می شوند که زمان اکنون سال 3978 میلادی است. گروه فضانوردان با تعجب متوجه می شوند که انسانها دیگر حاکم زمین نیستند بلکه گوریلهای مسلح اسب سوار بر انساها که بصورت انسانهای اولیه درآمده اند مسلط هستند و در واقع تحت ظلم گوریلها این انسانها برده گوریلها هستند و مشغول خدمت به آنها. 
فیلم محصول سال 1968 است و تخیل آن هم هولناک به نظر می رسد که تمدن بشری نابود شده و انسانها برده موجوداتی پست تر از خود شده اند. به نظر من دردناکترین قسمت سناریوی این فیلم بی تفاوتی انسانها نسبت به ظلم و عدم تلاش آنها برای رهایی و رسیدن به آزادی است. شاید این فیلم علمی تخیلی بسیار عجیب به نظر برسد لااقل برای مردم سایر کشورهای دنیا اما برای ما ایرانی ها چندان تعجب برانگیز نیست چرا که ما در کشوری زندگی می کنیم که تجسم واقعی "سیاره گوریل ها " است. 
مردمی که تحت ظلم و ستم قرار دارند و هرگونه شنکنجه ، ظلم و تحقیر را تحمل می کنند و کاملا با بی تفاوتی  به سرنوشت شومی که برای خود ساخته اند به زندگی به سبک انسانهای اولیه ادامه می دهند. 
حتما نسخه ای از این داستان را شنیده اید البته من از نسخه مودبانه تر استفاده می کنم:
"می گویند که حاکمی بود که برای دریافت مالیات مردم را به صف می کرد و مردم به هنگام پرداخت مالیات یک پس گردنی نوش جان می کردند و با دریافت فحش و ناسزا و حقیر شدن توسط مامور اخذ مالیات جناب حاکم محل را ترک می کردند. روزی حاکم برای بررسی اوضاع به محل می آید و از مردم سوال می کند که آیا مشکلی دارند؟ و مردم پاسخ می دهند: جناب حاکم برای رفع مشکل مردم و انتظار کشیدن طولانی در صف محبت کنند تعداد مامورین را زیاد کنید که زودتر مردم مالیاتشان را بدهند و کتک را خورده  پس از دریافت فحش و ناسزا سریعتر به سر کار و زندگی شان برگردند. "
بله واقعیت این است که ما مردمی تو سری خور و ناتوان هستیم که هر روز با وجود فشار و بدبختی های بیشتر و بیشتر تنها گلایه ما این است که چرا تعداد ماموران بیشتر نمی شوند که زودتر توی سر ما بزنند و توی صف معطل نشویم و برویم سر زندگی مان !
به چند تصویر از شباهتهای صحنه های فیلم سیاره گوریل ها و زندگی خود مان توجه کنید شاید ما هم بیدار شویم!












۱۳۹۲ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه

حباب امید و سراب خیال

 

این روزها حباب امیدی شکل گرفته که از لحاظ اندازه بسیار بزرگ و با رنگهای مختلف در حال غلتیدن در هوا و بالا رفتن است اما همانگونه که تقدیر تمامی حبابها است این حباب امید هم ناچار به ترکیدن است و با ترکیدنش حقایق تلخی را پیش چشمهای بسیلری خواهد گشود و این چشمها را که جز سراب چیزی نمی بینند با تیره روزی پس از ترکیدن این حباب امید کاذب است با واقعیت پس از سراب آشنا خواهند کرد. گروهی امید به نوشیدن یا نوشاندن جام زهر هسته ای دارند که البته مسلم است که این در غلتان هسته ای را سرداران سپاه با هیچ آب نباتی عوض نخواهند کرد. گروهی امید به پایان یافتن تحریمها دارند که این نیز خیال خامی بیش نیست و زمانی که یک کشور تحت تحریم قرار می گیرد به این آسانی ها تحریمها لغو نمی شوند همانطور که تحریمهای قبلی علیه ایران هرگز لغو نشدند و تحریمهای مشابه علیه سایر کشورها نیز طی یک فرآیند طولانی به تدریج حذف شدند. بهبود وضعیت اقتصادی هم که گذشته از وابستگی به عواملی نظیر سرمایه های خارجی ، روابط خوب بین المللی و شفافیت و پاکی و دانش سیاستمداران و حاکمان و غیره خود برای بازسازی به زمان بسیار زیادی نیاز دارد همانطور که هنوز بعد از گذشت بیش از دو دهه از سقوط اردوگاه کشورهای کمونیست هنوز این کشورها و به سرگردگی شان روسیه با انبوهی از مشکلات اقتصادی مواجه هستند و روند رشد اقتصادی شان بسیار کند است. خوب فکر می کنم تا اینجای قضیه با من موافق باشید که تا چند هفته دیگر سیمای فرا روی ما پس از ترکیدن این حباب امید چیست و ما باید حاضر باشیم تا برای تحمل مشکلات جاری کمربندهایمان را محکم ببندیم. 
 

حال احتمال وقوع حوادثی وجود دارد که ممکن است  پس از ترکیدن حباب امید دردمندان جامعه ما را به حرکت درآورد و روی سخن من با براداران بسیجی و سپاهی است که این بار می خواهند در کجای این میدان بایستند؟ آیا می خواهید بغض فرو خورده خودتان را بر سر مردمی که از جنس خودتان هستند فرود آورید یا اینکه دوشادوش برادران و خواهران خودتان حقوق پیمال شده همه مردم ایران را از بیدادگران بستانید ؟ 
البته خطاب من بسیجی نماها و مزدوران ساندیس خور نیست ، روی سخن من با همرزمان دوران سخت دفاع مقدس است. مزدوران که تکه ای استخوان اربابشان برایشان پرت می کنند و عاقبتشان خدا می داند که چه خواهد بود و امید وارم کار به جایی نرسد که انعکاس خشونت گرایی شان به خودشان برگردد. 
به تازگی تاسیس انجمنی  از بسیجیان دلسوز جامعه را در فضای مجازی مشاهده کرده ام که امیدوارم نقطه خوبی باشد برای همگرایی و تجمع بسیجیان واقعی و همرزمان دوران دفاع مقدس. همان فرزندان ایران که با بذل جان خودشان از کشور و مردم دفاع کردند و هر زمان که لازم باشد باز هم با جانفشانی در کنار برادران و خواهرانشان برای دفاع و پشتیبانی همه جانبه از کشور و مردم خواهند ایستاد. البته این فقط موقعیتی برای گردهمایی بسیجیان نخواهد بود و من شخصا امیدوارم همه چه بسیجی و چه غیر بسیجی در این فضا گرد هم بیاییم و این آغازی باشد برای آشتی و دوستی بین مردم و بسیجیان چرا که بسیج متعلق به مردم و فرزندان همین مردم هستند و باید خادم مردم باشند و مردم نیز باید آغوش خود را به روی فرزندان خود بازکنند. 
امیدوارم منشور برادری این انجمن پیام صلح و دوستی و برادری بین مردم و بسیجیان واقعی باشد. در زیر لینک مربوط به وبلاگ و فیسبوک این انجمن را قرار می دهم و از همه اعم از بسیجی و غیر بسیجی دعوت می کنم بازدید کنند و با نظرات خودتان به بهبود و رشد و نمو این نهال جوان کمک کنید.
http://anjomanebasijian.blogfa.com/
https://www.facebook.com/AnjmnBsyjyanMdafArmanhayAnqlabAslamyWMlt
 
با سپاس

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه

لاشخورها و کفتارها

برنامه های مستند تلویزیونی مربوط به زندگی روزانه حیوانات در طبیعت در بین ایرانی ها محبوبیت بالای دارند و مردم از دیدن تصاویر حیات وحش لذت بسیاری می برند اما بسیاری فقط از دیدن این برنامه ها لذت می برند و گروهی نیز علاوه بر لذت بردن مطالبی هم می آموزند. من اعتقاد دارم شاید یک دلیل هم برای لذت بردن از این تصویر حیات وحش این باشد که زندگی روزمره ما انسانها شباهتهایی به حیوانات دارد که البته ناشی از این حقیقت است که ما حیوانات ناطقی هستیم که اندکی باهوش تر از سایر حیوانات هستیم و از لحاظ جنبه های اخلاقی به مراتب پست تر از بسیاری از حیوانات هستیم چرا که حیوانات هم نوع خود را معمولا مورد حملات کشنده قرار نمی دهند و رحم و انصاف حیوانات درنده گاهی اوقات نسبت به انساها بیشتر است. حیوانات شکارچی شکار می کنند برای رفع گرسنگی و پس از سیر شدن دست به حمله دیگری نمی زنند.  اگر خوب بنگریم در زندگی حیوانات عبرتهای فراوانی برای ما انسانها وجود دارد. 
یکی از این صحنه های عبرت آموز شکار یک حیوان توسط درندگانی مثل شیرها است. شیرها ابتدا از شکار می خورند و سپس گروه دوم یعنی کفتارها از باقیمانده خود را سیر می کنند و گروه سوم لاشخورها هستند که در گوشه ای به انتظار نشسته اند و پس از کفتارها به این سفره باقی از حیوان شکار شده بی نوا می رسند و تا تا آخرین قطعه لاشه را فرو می برند. و گاهی هم گروه کفتارها و لاشخورها برای دریافت سهمی بیشتر با هم نوعان خود یا با گروه دیگر به نزاع مشغول می شنود. به صحنه هایی از این نوع توجه کنید: 
 














تا اینجا تمام تصاویر رویه جاری زنجیره تغذیه از شکار بود حالا به دعوای لاشخورها و کفتارها نگاه کنید:


حال بیایید وضعیت این صحنه شکار را به وضعیت امروز خودمان گره بزنیم و با تمثیل اوضاع را بررسی کنیم.سهم خواهی از قدرت در کشور ما و کشورهایی نظیر ایران به همین صحنه های فوق شبیه است. یک فردی یا گروهی همانند شیرها قدرت را به دست می گیرند و به جان مردم و ثروتهای کشور می افتند ( مردم و کشور به مثابه شکار) بعد وقتی سیر شدند گروه دومی که در سطح بعدی قدرت است به صحنه می آید و از باقیمانده لاشه شروع به خوردن می کند و در نهایت گروه سوم که ضعیف تر است قدرت را به دست می گیرد و لاشه را تا اخرین قطعه می بلعد. اما گاهی هم بین گروه دوم و سوم بر سر سهم خواهی از سفره گشاده شکار دعوا و نزاع سر می گیرد و این دقیقا صحنه انتخابات فعلی ما است. شیرها قبلا خوردند و رفتند ( اکبر شاه و دار و دسته اش) کفتارها آمدند و خوردند ( احمدی نژاد و دولت قبل از آن ، منظورم دار و دسته سید خندان روباه مکار خودمان) و حالا لاشخورهای بی نام و نسب با گروها کفتارها به جان هم افتاده اند تا بر سر تصاحب این جنازه بی تاب و رمق به لجن مالی یکدیگر مشغول هستند از این جنازه بی جان ( مردم بد بخت ما) می خواهند انتخاب کنند که لاشخورها بهتر هستند برای بلعیدنشان یا کفتارها. هم وطن پیش بسوی آینده ای بهتر با فرمانروایی کفتارهای عزیز و یا لاشخورهای محترم.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۱, چهارشنبه

چهل دزد تهران 

داستان شیرین علی بابا و چهل دزد بغداد شادی بخش دوران کودکی مان بود و وقتی بزرگتر شدیم دریافتیم که قصه های هزار و یک شب فقط برای تفریح و سرگرمی مردم سینه به سینه منتقل شده اند بلکه در هر داستان حکمتی نهفته بود و شاید آیینه بود از زندگی نسانها در گذشته که می توانند در آینده هم رخ نماید. وقتی می خواندیم دزدان اموال مردم را به یغما می بردند و در جایی محفوظ و امن برای خود مخفی می کردند از خواندن این داستان دچار هیجان می شدیم ولی روزگار به ما نشان داد که دزدان معاصر تهران هم اموالی را که حتی در رویای ما نمی گنجد به جایی امن که البته خارج از مرزهای ایران منتقل می کنند و هنگامی که این قبیله چهل دزد با هم اختلافی پیدا می کنند رمز "سیزامی در را باز کن" را بلند فریاد می زنند تا زیر عبای حرامی رانده شده از گروه را بالا بزنند و افشایش کنند. روزی در بحبوحه جنگ می شویم در حالی که جوانان این مرز و بوم برای دفاع از کشور جان فشانی می کنند کامیون حامل شمش های طلای سید احمد خمینی در حال خروج از کشور توقیف می شود ولی بعد با هماهنگی سایر گروه چهل دزد طلاها تبدیل به شمش آهن می شود ، روز دیگر می شنویم منافقین به حساب شخصی آفت الله عبد الکریم موسوی اردبیلی رئیس قوه قضای کشور  در یک کشور خارجی پولهای کلان می ریزند ، عکس سردار سازندگی با عنوان " ملاهای میلیونر ایران" روی مجله Forbes می رود و بعدها به مدد بخشی از همان میلیون دلارها نویسنده مقاله به طرز تر و تمیزی به قتل می رسد ، شیخ عباس واعظ طبسی اموال دزدی شده از آستان قدس رضئی را به وسیله پسرش به یغما می برد و در بی دادگاه نمایشی پسرش تبرعه می شود و سلطان خراسان همچنان بر این سرزمین زرخیز جنبره زده است، روز دیگری کامیون حامل 18 میلیارد دلار طلا و دلار در ترکیه توقیف می شود و گوشه ای از اسرار چپاولهای برادران لاری جانی! توسط آق محمود افشا می شود و همین طور سلسله افشاگریهای چهل دزد تهران ادامه دارد. ( حتما بارها دیده یا شنیده اید که دستهان یک خرده دزد بدبخت را مطابق احکام شریعت قطع کرده اند!)
حالا باید گوشهای ما برای شنیدن بیشتر و بیشتر حسابی ورزیده شوند. اما سؤال اینجاست که آیا سرنوشت چهل دزد تهران هم شبیه چهل دزد بغداد خواهد بود؟ البته چنین خواهد بود. یک سؤال دیگر:
برادران بسیجی و سپاهی من، همرزمان قدیم من آیا نمی خواهیم ما اندکی از کلاه گشادی را که تا خرخره بر سر ما گشیده اند بالا بزنیم و اجازه دهیم گوشهایمان بشنوند و چشمهایمان ببیند تا شاید خون غیرت در رگهای ما به جوش آید و ما آنچه که برایش سوگند خورده ایم و با خون خود امضا کرده بودیم به انجام برسانیم
برادران بسیجی به یاد دارید عنوان مان را "بسیج مستضعفین" ؟ حالا ما بسیجیان حامی مستضعفین و برخواسته برای حقوق مستضغفین هستیم یا عمله های چهل دزد تهران؟
    
* تصویر فوق را از یک وبلاگ دانلود کردم و بنا به ملاحظاتی کمی تغییر داده ام از صاحب وبلاگ پیشاپیش پوزش می خواهم.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

شخص اول مملکت!

از زمانی که به یاد دارم در کتابهای علوم اجتماعی در مدرسه می خواندیم که ارکان  کشور دارای قوای سه گانه ، رهبر ، شورای نگهبان ، مجمع تشخیص مصلحت نظام و مجلس خبرگان رهبری است. برای من شخصا ثابت شده که کشور تنها دارای یک شخص اول مملکت است و باقی باید گوش به فرمان این شخص اول باشند و او کسی نیست جز سردبیر روزنامه کیهان حسین شریعتمداری معروف به حسین بازجو. شاید به خاطر داشته باشید شخصیت کارتونی زبل خان را که می گفت : "زبل خان اینجا ، زبل خان اونجا ، زبل خان همه جا !" 
این حسین بازجوی ما هم همه جا هست. به جای رئیس جمهور تصمیم می گیرد و حرف می زند ، نتیجه انتخابات را قبل از شمارش آرا اعلام می کند ، به جای مجلس قانون تعیین می کند ، حرفهای رهبر را ویرایش می کند و دوباره منتشر می کند ،به جای شورای نگهبان تصمیم می گیرد و رد صلاحیت می کند و از همه مهم تر رهبر معنوی و رسانه های چاق داران انصار حزب الله است و سایر مسئولیتهای سنگین حکومتی!
زمان شاه رهبر چماق داران حکومتی یعنی شعبان جعفری حد اقل اگر قلدری می کرد و صدایش را در گلو می انداخت به تیپ و قیافه اش می خورد حد اقل می توانست دو تا میل زورخانه را جابجا کند و شخص اول مملکت نبود فقط یک سگ وحشی بود که به اشاره شاه پاچه می گرفت اما حسین بازجو سنگین ترین چیزی که احتمالا می تواند بلند کند منقل و وافورش است و سگ صاحب گم کرده ای است که پاچه صاحبش را هم می گیرد.
فکر می کنم حسین بازجو و سایر قهرمانان کشتی فرنگی با منقل بهتر باشد زیاد دور و بر پاچه آق محمود نروند چون ممکن است آق محمود دهان مبارکش را باز کند و فنون منقل بازی شان را رو کند هر چند که قیافه معلوم الحال بعضی شان ناگفته همه چیز را از دور نشان می دهد ، چند تا را به عنوان مثال با هم ببینیم: